سفارش تبلیغ
صبا ویژن


۩۞۩رپ و رپ و ؟؟ ۩۞۩

بابا دوستت دارم

چه جوری اینو بگم

 

به کدام ضریح باید دخیل بست...

تا حکم آه نفس های تو را داشت

در کدام معبد شمع روشن باید کرد

تا گرمی نگاهت را پروانه وار سوخت

 

 

هنوز هم میروم

به جایی که نمیدانم کجاست

به اینجا که رسیده ام چیزی نیست جز سیاهی غربت

آخرش را میتوان ساده حدس زد

سرابی از آرزوهای بر باد رفته

چشمه ای به رنگ اشک های شبانه ام

و دفتری از خاطراتی نیمه جان

ولی راه برگشتی نیست

یا شاید دلم نمی خواهد باز گردم.......

 

...........................................................................

دوستت دارم...................

نرو

 

 

 ب.ظ): شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن ... اگر سوی تو برگشت از ان توست و اگر برنگشت ازاول برای تو نبوده

ب.ظ): من غریبه دیروز ...آشنای امروز...فراموش شده فردا... پس آشنایی امروزرو مینگرم ...تا در فراموشی فردا یادم کن

ب.ظ): رازی که در عشق است در نیاز نیست لذتی که در عشق است در هوس نیست غمی که در عشق است در مرگ نیست دلی که در عشق است

 ب.ظ): جان فدا کردن برای دوست چندان مشکل نیست،پیدا کردن دوستی که ارزش جان فدا کردن را داشته باشد مشکل است

..........................................................................................

 

تا حالاشده بفهمی هیچکی دوست نداره

                                      هیچ کسی دیگه نمیخواد حتی اسمتو بیاره

تا حالا شده بفهمی دیگه ارزشی نداری

                                    مثل شمع تنهایی سوختی اما پروانه نداری

تا حالا شده یه روزی همه امیدات بمیره

                                   اینقدر سختی کشیدی که دلت از همه سیره

تا حالا شده بفهمی موندنت خیلی عذابه

                                  داشتن یاری تو دنیا مثل رویاها تو خوابه

تا حالا شده که قلبت عاشق یه بی وفا شه

                                  اینقدر تنهات بذاره اخرش بره جدا شه

تا حالا شده بفهمی که اسیر سرنوشتی

                                  یه صدا بگی خدایا چرا همش با غم نوشتی؟

تا حالا قلبت و دادی تو به دست بی وفایی

                                که با غم بشکنه اونو از چشماتم خون بباری

تا حالاشده که باشی محتاج یک نیم نگاه

                                همش بگی خدایا تو خودت فقط گواهی

 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

دیر گاهیست که تنها شده ام

 

قصه غربت صحرا شده ام

 

وسعت درد فقط سهم من است

 

باز هم قسمت غم ها شده ام

 

دگر آیینه ز من بی خبر است

 

که اسیر شب یلدا شده ام

 

من که بی تاب شقایق بودم

 

همدم سردی یخ ها شده ام

 

کاش چشمان مرا خاک کنید

 

تا نبینم که چه تنها شده ام

 

 

دوستتون دارم


نوشته شده در چهارشنبه 87/1/7 ساعت 10:23 عصر توسط رضا| نظرات ( )

عشق من عاشقم باش

 

 

امروز دوست دارم واسه دل خودم بنویسم که چرا کاری کرده که عزیزترین کسم

بهم شک پیدا کنه

امیدوارم که منرو ببخشه

....................................................

دوستت دارم
هدیه من
خواستم برات هدیه ای بفرستم;

نسیم گفت : مرا بفرست تا موها یش را نوازش کنم .

باران گفت : مرا بفرست تا صورتش را بشویم و اشک ها یش را پاک

کنم .

ناگهان قلبم گفت : مرا بفرست تا دوستش بدارم ...

و تنها تو همه وجودم شدی ........... 

..................................................................................

حیوانات زیر را بر حسب علاقه خود مرتب کنید تا بفهمید در زندگی چه چیزایی برای شما ارزشمند ترند 1_ ببر 2_اسب 3_گاو 4_گوسفند 5_خوک جواب تست : ببر نشاندهنده ی غرور می باشد اسب نشاندهنده ی خانواده می باشد گاو نشاندهنده ی کار می باشد گوسفند نشاندهنده ی عشق می باشد و خوک نشاندهنده ی پول وثروت می باشد


 


نوشته شده در چهارشنبه 87/1/7 ساعت 10:15 عصر توسط رضا| نظرات ( )

سلام به همه دوستان گلم که من و وبلاگم و

تنها نگذاشتن و یه سلامی به گرمی دل عاشق به

عشقم 

" روزهای بارانی "

در یک روز بارانی با تو آشنا شدم

رفتیم ، گفتیم ، خندیدیم ، چه قدر خوش بودیم ، خیس شدیم !

و هنوز باران می بارید که از هم جدا شدیم

تو به سویی رفتی و من به دیگر سو ، خیس شدیم !

و حالا وقتی باران می بارد نمی دانم بخندم یا گریه کنم

زیر باران کدام خاطره را نگه دارم و کدام را بشویم ؟

درون کاغذ های پاره شده ی شعرهایم تو را می جویم ولی ای کاش زود تر میدانستم برای هر تصمیمی باید خوب اندیشید و هر جدایی را با ید با تنهای جواب داد و سهم من از آن فقط قلبی است که با خاطرات او میتپد هنوز هم می توانم صدایت را احساس کنم ولی اکنون هم چون دیوانگان بر ساحل رویا هایم قدم میزنم یادمه یه روزی دو تا قلب کشیدم یکی برای تو و دیگر خودم هنوز هم یادگارمون روی درخت مونده کاش درختی بودم تا هر کس با گذاشتن خاطرتش بر روی ساقه هی تنم دیگر نگران زمانهای از دست رفته عمرش نباشد و تازه فهمیدم روز گار خواهد گذشت چه با تو و بی من و نسیم هنوزدر دم صبح کوچ میکنم و بوی یار را به مشامم میرساند

 

 

برتن پیردرخت بید                            بر شاخه های پریشانی امید

مینویسم دوستت دارم                        از یک شب تنها تاطلوع مرگم

نا کی تحمل خواهی کرد                    این افسونه مرا همراه با درد

پریشان و خسته قدم میزنم                   همچون دیوانگان ساز می زنم

ای نی بنواز شاید صدای تو              وعهد ی دیدار را تازه کند برای تو

شب ها چشمانم صدایت  میکنند               و برای با تو بودن دعا میکنند

اشکهایم را توشه راهت میکنم             و به شن های بیابان سوگند میخورم

در این راه تنها نباشی                       تو هم تا آخر خط موندگار باشی

دست در دست هم راه میروم         غم هایمان را به جزیرای تبعید میکنیم

و شادی ها را با هم تقسیم                    دیگر آن دل شکسته تنها نیستم

خدا حافظ همین حالا تنهایی               من لحظات با تو بودن همه مردن

به پاس بودنت در کنارم                       یک بار دیگر صدایت میکنم

خدا حافظ تنهایی

 

در جاده های پر پیچ و خم ردپای امید را خواهم دید

در طلوعی بی غروب روز و شب را سپری میکنم

موج ها ساحل را نوازش میکنند و من هنوز به امید فردا راه میروم

بی آن که بدانم دیگر رادپایی واسه برگشتم نیست

از هر صدای می هراسم چون باعث مرگ سکوتم می شود

در آسمان پر ستاره ستاره ی مرگم خاموش شده

افسوس که شهاب آرزو هایم با سرعت گذشت و من ندیدم

و تک ستاره ی آرزو یم که رسیدن به تو بود رفت

و حال در رویا هایم تنهام و این تنهای زندگی ام شده

پس خواهم گذراند با قلبی پر تپش

آینده خویش را حال با او و در راه او...

 

پروانه

یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.
شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد.

سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.

آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود.
آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد چون انتظار داشت که بالهای پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند.

هیچ اتفاقی نیفتاد!

در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.

چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمیدانست این بود که محدودیت پیله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن، راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند.

گاهی اوقات تلاش تنها چیزیست که در زندگی نیاز داریم.
اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم.

من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم.

من دانایی خواستم و خدا به من مسایلی داد تا حل کنم.

من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت ماهیچه داد تا کار کنم.

من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آنها غلبه کنم.

من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.

من محبت خواستم و خدا به من فرصتهایی برای محبت داد.

« من به هر چه که خواستم نرسیدم …
اما به هر چه که نیاز داشتم دست یافتم»

بدون ترس زندگی کن، با همه مشکلات مبارزه کن و بدان که میتوانی بر تمام آنها غلبه کنی.

.

رضا جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون

 


نوشته شده در دوشنبه 87/1/5 ساعت 2:48 عصر توسط رضا| نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت

جاوا اسکریپت

< > dariushkamani.blogfa.com

> پ10084;ـو

کد ماوس